Thursday, October 29, 2009

31

بسته ای که خواسته بودم امروز صبح رسید
هشتا کتاب منتظرن که بخونمشون
کتابارو دوست دارم
سه شب با مادوکس،داستان خرس های پاندا،هنر ،کتابایی بودن که براشون ذوق کردم
طرح رو جلدشونم ساعد مشکی زده
الانم شروع کردم به خوندن عشق لرزه

Wednesday, October 28, 2009

30

بلاخره بعد از ماهها موفق به خرید کردن از برای خود شدیدیم
آخ که چه حس خوبی داشت
حالا چیز تحفه ایم نگرفتما یه شلوارو دوتا لباس گرم اما همینشم بعد از مدتها کلی با خود ذوق آوردید
چند تایی هم کارت پستال برای دوستان گرفتیدم که هنوز اقدام به پستینگ نکردم
همه اینها را هم باعثش آقای راه راه بودید
حالام گیر داده که باید سل-فون بگیرم یا حداقل تلفنی برای خانه مان اما من زیر بار این موضوع نمی روم و نخواهم رفت



پ.ن:آقای راه راه تنها کسی است که در کنارش احساس ظرافت و مورچه بودن می کنم...اکنون هم بالا سر ما ایستادیده است زل زدیدیده است تا چیزی شاید دستگیرش شود اما هر لحظه که می گذریدد تنها قیافه اش ابلهانه تر می گردد و ما را می پرسد که چه کسانی اینجا را می خوانند و طرف حسابم با کیست؟و من در نهایت خجالت گوفتیدم که اینجا تنها یک خواننده دارد

Sunday, October 25, 2009

29

سرگرمی من اینجا شده بر گردان ضرب المثل های خودمون به زبونی که این جماعت خر ازشون سر در بیارن
...
می گما من با این ضرب المثل خیلی مشکل دارم
اینکه می گن خدا خرو شناخت شاخ نداد...ا!
خوب بخشیدا ببخشیــــــــــــــــــــــــــــدا
یعنی ما اجمعین جز دسته ی خرا می باشیم؟


پ.ن:این آقای راه راه بر عکس اسمش خیلی سادس

28

راستش این رویاهای گنده گنده ای که گاهی میان تو ذهنم اذیتم می کنن
مثلا رویای پولای کلون
رویای عشقای رفته و دل تنگیا
رویای سکس با مردای نا شناس و خیلی چرت و پرتای دیگه
راستش آقالای راه راه هیچ جوره نمی خواد کوتاه بیاد
هی می ره و هی میاد...هی بهش جواب می دم هی ضایعش می کنم
آقای ه تو کار خودم بدجوری موندم

Friday, October 23, 2009

27

به ای نتتیجه رسیدم که
باید حرف هر دو طرف رو شنید اما
در نتیجه حرف آخرو خودم بزنم

Monday, October 19, 2009

25

می گما اقای ه اگه من از الان عین عقده ایا پالتو بپوشم پس فردا زمستون که بیاد چی باید بپوشم؟
می گما چرا آدما خیلی زود اتافاقایی که تو زندگیشون میفته رو فراموش می کنن؟
می گما اگه من هفته ای 20 تا گوشواره بفروشم بهتر نیست؟
یا هنوزم معتقدی باید یواش یواش برم جلو؟؟؟
بهتر نیست خودمو یه جورایی به نومودیدیدن بدم تا شاید یه مقادیری بیشتر پول داشته باشم؟

Saturday, October 17, 2009

25

خانم فیلا فیلای عزیز یا به غبارتی خانم ش.ز
این مجسمه ای که از خودت تو میدون ذهن این و اون ساخته ای را،فرو خواهم ریخت!ا
.
.
.
.
قسم می خورم

Thursday, October 8, 2009

24

به جون پاپالوکی هزارو چهارصد دلار کفایت می کنه
اصن تو هزار دلار بده ما می ذاریم رو سرمون منتتم داریم...ا!ا

Monday, October 5, 2009

23

گوشه اتاقی که توش کار می کنم،یه جن قرمز زندگی می کنه
اما حتی وجود اونم نمی تونه کمی از کسالت و بی حوصلگیمو کم کنه

Sunday, October 4, 2009

22

گذشت از اون روزایی که کابوس خوابیدن تو خیابون سالیوانو می دیدم اونم تو سرمای چهل درجه زیر صفر
گذشتند اون روزایی که سرکوفت رفتن بی فکرمو بهم می زدی
حالا وضع خیلی بهتره