Monday, August 31, 2009

14

به پاکستان مبردنمان
اه
به دلمان صابون زده بودیم که از آنجا مقادیری سنتی جات خریداری کنیم
عوض اش
قولمان داده اند که به
س
ن
پ
ت
ر
ز
ب
و
ر
گ
ببرنتمان(صرف این فعل برایمان مشکل بود در صورت اشتباه بودن خود ببخشید)ا

Saturday, August 29, 2009

12+1

مسجد شاه منصور خراب گشته
می خواهند ببرنمون برای ترمیم
می رویم به سوی پاکســــــــــــــتان

Friday, August 28, 2009

12

آقای ه به پر و پاچه مان می پیچد،پس مجبور می گردیم دو بار پست دهیم امروز
روحیه مان را به طور کل باختیده ایم
دجار دیپرشن می گردیم در این منطقه
دو شیفت کار می کنیم،بی خودی و الکی و دروغکی
شبها می آیم پست در می کنیم و هیچی به هیچی
اینجا از تک و توک لبخندی که ملت در وطنمان بر هم نثار می کردیدند هم دگر خبری نیست
آقای ز برداشت شخصی دارند بر روی متونمان(چیزی که خود می گویند.)ا
آقای ه به تازگی به آقای ز حسودی می ورزد و شاخ و شانه هایی هم می کشاند و گفته است می خواهد به جلد و روح آقای ز تجاوز کند
این درگیری به صلاح هیچ کدام از ما نخواهد بود جز دیپریشن شدید تر ما!ا
آقای ز مراقبت بفرمایید از خود
.
.
پشت دستمان را داغ کردیده که دگر پا درون بار نگذاشته ما را همان کنار دریا رفتن بس است

11

زیتون،کرفس،گوجه فرنگی،آبلیمو،فلفل
" " " " " "
" " " " " "
...
..
سالاد خوشمزه ای نسیت،بوی زیاد جالبی ام ندارد
اما به درست کردنش ادامه میدم
در عوض شب می تونم برم بار!ا
..
..
امروز دریا رفتن داشت،اما بار چیز دیگه ای بود!ا

Thursday, August 27, 2009

10

امروز با آقای ه به دریا رفتیم که تنی بر آب بزنیم
باران گرفت شدید!ا
برگشتیم.....!ا

Tuesday, August 25, 2009

9

چند نکته:ا
خونریزی معده با موسکو رابطه تنگاتنگی دارد
در موسکو با حرفه هایی از قبیل:پیچیدن سیگار،جارو کردن کافه ها و اجرا کردن یک کنسرتو با لیوان و قاشق به خوبی آشنا می شوی
در پوکر بازی کردن بخت و اقبال با توست!ا
و در آخر
در موسکو بیشتر از هر زمان دیگری دلت برای آن ...(سانسور)تنگ می گردد!ا

Monday, August 24, 2009

8

کم کم نگرانمان می کند
او یا توهمی می باشد و مریض
Font sizeیا سالم و غیب گو
امروز موسکو باران می آمد
امشب مریض می باشم
سرما خورده ام و فکر کنم این خوردن، روزه مان را باطل می کند!ا

Saturday, August 22, 2009

7

با او که حرف می زنم غمگین می شوم
کشورم را می خواهم
شهرم را
و
چیزهایی که الان کمبودشان را حس می کنم

Friday, August 21, 2009

6(14)

امروز هوس کردیم کمی تفریح کنیم
مثلا آمده ایم خارجه
دست کم برویم زیر پل
برویم به همان کافه همیشگی
خوب
برای چاشنی هم بد نیست وسط میدان بایستیم و عکسی به یادگار بگیریم و به همگان نشان دهیم و
با افتخار بگوییم
ما هم خارجه بودیم!ا
برویم کمی هم در مراکز خرید و همانند بی جنبگان دلی از عزا در بیاوریم و
شب هنگامم در یک بار بشینیم و دل را به دریا زده و تا ناقمان بخوریم و تلو تلو خوران کمی در هوای مطبوعش قدم بزنیم
اما دیگر این کارها هم برای ما بازار ندارد!ا

Thursday, August 20, 2009

5(13)

Font sizeاینجا،آن مرد می آید
آن مرد در باران می آید
آن مرد داس دارد
آن مرد نان دارد
آن مرد جام شراب دارد
اینجا،نه تنها آن مرد،بلکه همه جام شراب دارند(خدایا در این ماه مبارک ما را تحت تاثیر این جمع قرار مده)ا
پ.ن:لااقل خوبیه اینجا اینه که بازار ماهی فروشها ندارد!ا

Wednesday, August 19, 2009

4(12)

مانده ایم چه کنیم
این روزها پشت پنجره ی خانه پنجاه متریمان چمباتمه زده ایم وبرگ هایی که می افتند را می شماریم
باز هم من و آقای ه..ا
اینبار برق هست
گاز هم هست
تلفن هم هست
اب هم هست و
به راحتی به مستراح می رویم
لیکن
اینبار ترس هست
دلهره ام هست
صاحبخانه سگ هم هست

4

Tuesday, August 18, 2009

3(11)

اینجا نه برق هست
نه گاز هست
نه آب هست
نه تلفن هست
فقط اقای ه هست
که همان هم بس هست

2(10)

آقای ه بر خود شک کردیده ایم،آخر چرا زین جا سر در نمی آوریم که چه کنیم...ا
کلافه مان گشتانده است